کودکان گل فروش را می بینی!؟
مردان خانه به دوش
دخترکان تن فروش
مادران سیاه پوش
کاسبان دین فروش
محرابهای فرش پوش
زبانهای عشق فروش
انسانهای آدم فروش
همه را می بینی...؟!
می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم
دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد...!!!
مانند یک بهار … یک شبی مجنون نمازش را شکست / بی وضو در کوچه ی لیلا نشست / گفت : یارب از چه خوارم کرده ای ؟ / بر صلیب عشق دارم کرده ای ؟ / مرد این بازیچه دیگر نیستم / این تو و لیلای تو ، من نیستم / گفت ای دیوانه ، لیلایت منم / در رگت پنهان و پیدایت منم / سال ها با جور لیلایت ساختی / دنیای عجیبی شده است . . . برای دروغ هایمان ، خدا را قسم میخوریم ، و به حرف راست که میرسیم ؛ کودکان گل فروش را می بینی!؟ مردان خانه به دوش دخترکان تن فروش مادران سیاه پوش کاسبان دین فروش محرابهای فرش پوش زبانهای عشق فروش انسانهای آدم فروش همه را می بینی...؟! می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد...!!!
کسی را روزگاری دوست داشته ام که حالا شاید دیگر نشِناسَمش ... عشق مانند هوا همه جا جاری است قدری جانانه بکش
مانند یک عبور …
از راه می رسی و مرا تازه می کنی …
همراه توهزار عشق از راه می رسد …
همراه تو بهار …
بردشت خشک سینه من سبز می شود …
وقتی تو می رسی …
در کوچه های خلوت و تاریک قلب مـــــــــن …
مهتاب می دمد …
وقتی تو می رسی …
ای آرزوی گم شده بغض های مـــــــــن …
من نیز با تو به عشق می رسم ….
می شود جان ِ تــو . . .
ای دل! شدی سنگ صبوری برای همه.
********************
Design By : WeblogBartar.com |